ترسها و اشتباهات رایج سرمایهگذاران
پاول گراهام، یکی از بنیانگذاران YCombinator می گوید: “سرمایه گذاران با دو نوع ترس دست و پنجه نرم می کنند؛ ترس از سرمایهگذاری در استارتآپهایی که شکست می خورند و ترس از عدم سرمایه گذاری در استارتآپهایی که به موفقیتهای عظیم می رسند”.
شاید همین گفته پاول گراهام، به سادگی هر چه تمام تر، بتواند مشکلات سرمایه گذاری در استارتآپ ها را نشان دهد. بسیاری از سرمایه گذاران را میتوانید در یکی از این دو دسته تقسیمبندی کنید، آنهایی که به ندرت سرمایه گذاری می کنند، مدام جلسه برگزار می کنند، اطلاعات زیاد در قالبهای مختلف دریافت میکنند و در نهایت هیچ سرمایه گذاری انجام نمیدهند. دسته دیگر نیز آنهایی هستند که از ترس از دست دادن فرصتهای خوب، مدام سرمایه گذاری میکنند و نرخ موفقیت بسیار پایین و نزدیک صفر دارند.
در این مقاله قصد داریم به برخی از رایجترین اشتباهات سرمایه گذاران اشاره کنیم:
- ارزیابی و ارزشگذاری استارتآپها با ابزارهای نامناسب: با ورود صندوقهای سرمایهگذاری جسورانه به اکوسیستم استارتآپی، سرمایهگذاران فعال در بازارهای مالی کشور همچون بازار سهام، وارد عرصه سرمایهگذاری در استارتآپها شدند. این مساله علیرغم تبعات مثبت، برخی اشکالات را نیز به دنبال داشته است. استفاده از ابزارهای ارزیابی و ارزشگذاری مورد استفاده در بورس، برای استارتآپها یکی از این مشکلات است. مثلا، با سرمایهگذارانی مواجه شدهام که برای ارزشگذاری یک استارتآپ که هنوز به مرحله درآمدزایی نرسیده بود (Pre Revenue)، از روشهای تنزیل جریانات وجوه نقد آتی و همچنین ارزشگذاری براساس ضرایب قیمتی استفاده کرده بودند. این روشها منجر به ارزشگذاریهای دور از واقعیت شده و احتمال سرخوردگی سرمایهگذاران را بالا میبرد. سرخوردگی سرمایهگذاران تازه وارد به این اکوسیستم، در بلندمدت به ضرر تیمهای استارتآپی نیز خواهد بود.
- عدم توجه به مزیت رقابتی و موانع ورود رقبا: بسیاری از سرمایهگذاران در استارتآپ ها، صرفاً جذابیّت ایده و حجم بزرگ بازار را مبنای تصمیمگیری خود قرار میدهند. آنها فراموش میکنند که در صورت موفقیت اولیه استارتآپ، حجم زیادی از رقبا پا به میدان میگذارند. چیزی که می تواند در این وضعیت آنها را از رقابت حفظ نماید، موانع ورودی است که از ابتدا به آن فکر شده و در طراحی محصول لحاظ شده است. وارن بافت که به عنوان یکی از موفق ترین سرمایه گذاران دنیا شناخته میشود، میگوید من به سرمایهگذاری در کسبو کارهایی علاقه دارم که میتوان دور آنها خندق (moat) کشید؛ یعنی کسبوکارهایی که ورود به آنها ساده نیست.
- بی توجهی به سبقه مالی (Financial Traction): برخی از سرمایهگذاران، توجه کافی به اهمیت درآمدزایی استارتآپها نمی کنند. مثلا ممکن است بیان کنند که “درآمد ماهی ۵ میلیون تومانی یک استارت آپ چه اهمیتی دارد، ما روی بازار بزرگ پیش روی آن استارتآپ سرمایهگذاری کردهایم”. این سرمایهگذاران توجه نمیکنند که درآمدزایی در اینجا نشانی از تطابق محصول و نیاز بازار (P/M Fit) است. اگر استارتآپ این مرحله را با موفقیت طی کند، میتواند در مرحله رشد، به راحتی درآمد خود را افزایش دهد. به بیان دیگر، یک استارتآپ که هنوز به مرحله درآمدزایی نرسیده است، را نباید چندان دستِ بالا ارزشگذاری کرد، چرا که این استارتآپ هنوز ابهامات زیادی پیش روی خود دارد و ممکن است هرگز مسیر پیش روی خود را نیابد.
- عدم ارزیابی مناسب بنیانگذاران : ارزیابی شرکتهای بالغ (مثلا شرکتهای بورسی) عمدتا بر اساس صورتهای مالی آنها انجام می پذیرد. به بیان دیگر، عملکرد گذشته یک شرکت، نشانه ای از آینده مطلوب پیش رو فرض می شود.در استارتآپها، گذشته چندانی وجود ندارد که بتوان بر اساس آن قضاوت نمود. آنچه میتواند احتمال موفقیت در آینده را بالا ببرد، بنیانگذاران توانمند و با انگیزه و البته انتخاب صنعت مناسب و رو به رشد است.
- محدود نمودن گزینه های سرمایه گذاری: یکی از راههای مواجهه با ابهام در سرمایهگذاریها، استفاده از تنوع بخشی (Diversification) در سبد سرمایهگذاری است. از آنجا که پیشبینی احتمال موفقیت یک استارتآپ بسیار سخت (و یا غیر ممکن) است، سرمایهگذاران ترجیح میدهند در سبدی از استارتآپها سرمایه گذاری کنند تا شانس موفقیت خود را افزایش دهند. بنیاد کافمن (Kaufman Foundation)، سرمایهگذاری در حداقل ۲۰ استارتآپ را توصیه می کند. باید توجه کرد که معمولا موفقیت یک یا دو استارتآپ در کل سبد سرمایهگذاری، میتواند توجیه کننده تمام سرمایهگذاریها باشد. به زبان آمار، میانگین (Mean) بازده کسب و کار VCها، جذاب است ولی میانه (Median) بازده آنها، خیر.
- نداشتن قواعد سرانگشتی و اصولی: برخی از سرمایهگذاران، چنان مشغول مدلسازی جزییات میشوند که اصول کلی مسیر را فراموش میکنند. بهتر است هر سرمایهگذاری برای خود، تعدادی اصول منطقی و سرانگشتی داشته باشد. به عنوان مثال، استفان پرگر، می گوید:
- ارزش استارتآپها در مراحل ابتدایی (Early Stage)، حدودا ۳ تا ۴ برابرِ میزان سرمایه درخواستی آنها خواهد بود.
- سرمایه درخواستی در هر مرحله از جذب سرمایه، باید حدوداً ۵ (۳ تا ۷) برابر مرحله قبلی باشد.
- سرمایه درخواستی باید، هزینههای استارتآپ برای حدود ۱۵ ماه آتی را پوشش دهد.
بدیهی است که این اعداد دقیق نبوده و ممکن است در برخی موارد نقض شوند، اما اگر تجربه سرمایهگذاری در اکوسیستم استارتآپی داشته باشید، متوجه میشوید که شهود و منطق قابل دفاعی پشت این اعداد وجود دارد.
- تصور از سرمایهگذاری در استارتآپها به عنوان یک بازی با مجموع صفر: دید اشتباهی بین سرمایهگذاران وجود دارد که هر چقدر یک استارتآپ را پایینتر ارزشگذاری کنم و سهام بیشتری را از آنِ خود کنم، به موفقیت بیشتری رسیدهام. سرمایهگذاری در استارتآپ ها، یک بازی با مجموع صفر نیست که باخت طرف مقابل به معنی برد من باشد، در این بازی و در بلندمدت، یا همه (سرمایه گذار و تیم بنیانگذارن ) برندهاند یا همه بازنده.
- شاخصهای اشتباه از موفقیت: برخی از سرمایهگذاران، شاخصهای غلطی را به عنوان نشانههای موفقیت در نظر میگیرند. مثلا ممکن است افزایش سرمایه در راندهای بعدی یک استارتآپ را نشانهای از موفقیت آن استارتآپ تلقی کنند. ممکن است کسب جایزه در رقابتهای مختلف را به عنوان شاخص موفقیت خود در نظر بگیرند. نیابد فراموش کرد که مشتریانِ یک استارتآپ، یگانه داور و مرجع تعیین موفقیت آن استارتآپ هستند.
اشتباهات سرمایهگذاران، به موارد فوق ختم نمی شود و امکان تکمیل این لیست وجود دارد. اما بحث را با اشاره به یک نکته متفاوت به پایان می برم.
در مقاله “راز بقا” نوشتم آنچه استارتآپها را در نهایت به موفقیت میرساند، توان آنها در یادگیری است، چرا که به آنها قدرت میدهد تا با خواستههای مشتری و شرایط بازار منطبق شوند. اعتقاد دارم این رویکرد در خصوص سرمایهگذاران خطرپذیر نیز صادق است. ما سرمایهگذاران نیز باید به ابزارهای جدید مجهز شویم، رویکردهای قبلی خود را اصلاح کنیم، فرضیات مختلف را مطرح نموده و آنها را تست کنیم. ابهامات فضای سرمایهگذاری (خصوصاً سرمایهگذاری های خطرپذیر) چنان زیاد است که جز با یادگیری و بهبود مداوم، نمیتوان به آینده این کسب و کار امیدوار بود. به قول بنجامین فرانکلین “سرمایه گذاری در دانش، بهترین بازده را به همراه خواهد داشت.”